سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























خاطره

سفر دریایی من

یک روز من با مادر و پدر و برادرم به شمال رفتیم وقتی در راه بودیم می ترسیدم که برایمان اتفاقی بیفتد دلم می خواست زود تر برسیم و قتی رسیدیم خیلی خوش حال شدم، بعد دنبال اتاق خالی گشتیم که خدا رو شکر اتاق خالی پیدا شد. ما هر روز صبح زود به کنار دریا می­رفتیم، ما چهار خانواده بودیم و سه شب ان جا ماندیم و شب چهارم از آن­جا برگشتیم.

 البته ما با عمه هایم رفته بودیم.اسم دختر عمه هایم محد ثه، سمیه وخواهرش فاطمه زهرا است. و من با این سه نفر در آنجا خیلی بازی کردم.


نوشته شده در جمعه 87/9/15ساعت 9:2 صبح توسط فاطمه| نظرات ( ) |

<      1   2   3